دیروز داشتم تو یه کوچه نزدیک خونمون راه میرفتم
دیدم سه تا بچه 4 الی 5 ساله دارن بازی میکنن
کوچه هم خیلی خلوت بود رفتم پشت سرشون سرعتمو کم کردم
گوشیمو در اووردم الکی یه شماره ای گرفتم
گفتم : الو میثم سه تا بچه اینجا هست ماشینو بردار بیار
کلیه هاشونو در بیاریم که بفروشیم
یخ هم با خودت بیار
عاقا تا اینو گفتم ...
اولی که از شدت گریه غش کرد
دومی هم یه ذره دوید بعد وایساد خودشو خیس کرد